کلبه عشق







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





 

 

کاش میشدسرنوشت ازسرنوشت....  

دنیای بدون توبرایم زندانی تنگ وتاریک است،دنیای بدون توبرایم خیلی سخت است...خیلی سخت است باحس دلتنگی عمری  رابیتوبگذرانم...خیلی سخت است من باشم وتودرکنارم نباشی..خیلی سخت است است ثانیه به ثانیه یادخاطره هایت..یادلبخندهایت..یادتمام حرفهایت راباحسرت مرورکنم...باآهی سوزناک ودردآور یادت ازخاطرم میگذرد...تونیستی امابامنی..به خیالت رفتی ودیگردرخیالم نیستی،امابیشترازقبل درخیالم هستی و میگذری...منکه جزدستانت واغوش گرم ومهربانت چیزی نمیخواستم..خواسته من کوچکترین خواسته این دنیابود...اماچه شد؟چرااینگونه شد؟چراتورفتی ونبودنت رابرای همیشه برایم حسرت و ارزو کردی؟اگررفتن برای توشیرین بود،برای من تلخ بود...برای من نبودنت تلخ بوده وهست..سخت است  بیتوبودن..سخت است بیتوروزی رااغازکردن وبه چشمان غریبه ای نگاه کردن ولبخند اجباری زدن...کاش میدانستی زندگی هرروزتورابرایم تکرارمیکندوازتوبرایم میگوید...زجراورست که عشقت درقلبم مانده اماتوخودت نیستی...نمیدانم چرابازی های سرنوشت فقط برای من است وهیچوقت قصدتمام شدن ندارد...نمیدانم!شایدسهم من ازاین عشق فقط همین دوری ودردکشیدن هاست...اماباهردردی که میکشم یادتودرمانش میشود...یادتو درمان تنهایی ها،غم هاوتمام دردهایم میشود...بادلی خسته وزخم خورده هنوزهم باهرنفس توراآرزو میکنم...هنوزهم دلم گذشته وروزهای باتوبودن رامیخواهد...کاش میشددوباره روزای خوش باتوبودن واسم تکراربشه..کاش میشددوباره صدای شادی وخنده هامون همه جاروپرمیکرد...کاش میشدتودفترسرنوشتمون بجای واژه ی تلخ جدایی باهم بودن رومینوشتیم...کاش سرنوشت ماروبه کنارهم بودن محکوم میکرد نه جدایی...دلم برات تنگ شده....دلم تنگ شده برای همه ی اون روزهای خوبی که میتونستیم باهم داشته باشیم امانشد...جای تموم عشق وخوبی هارو یه احساس بی رنگ ویه صدایی سردگرفت...جای تموم دل نگرونی هاوگریه هارویه لبخندتلخ گرفت...جای عشقمون روغم گرفت...غرورگرفت...کاش میدونستی هنوز عشقت مثل قبل توی قلبم جامونده...کاش میدونستی برای اینکه فراموشت کنم بایدقلبم روباخودت میبردی نه اینکه خودت بری ودستای گرمت رو بزاری تودستای یه غریبه ودست سردمن روبه فاصله هابسپری..کاش میدونستی که باتک تک خاطراتت اشک میریزم و به نفس کشیدن واین زندگی ادامه میدم...اگه میشدسرنوشت روازسربنویسم نمیزاشتم هیچوقت دستای یه غریبه تودستای توباشه...نمیزاشتم هیچوقت دستایی روکه روزی ماله من بوده روبزاری تودستاش...میدونم اگرسرنوشت ازسرمینوشت بازم برام ازغم مینوشت...بازم برام تنهایی روسرمشق هرشبم مینوشت...کاش میشدسرنوشت ازسر نوشت... کنارلحظه های من،بودنتو پررنگ مینوشت.....

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

مژگان
ساعت1:08---25 تير 1393
مطالبت قشنگن دوووووووست خوبم
پاسخ:مرسي مژيييييييييي


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط asma در 9:40 | |