نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





                                                             

 

                                                  برگرد.....

 

برگرد... برگردکه دلتنگ خاطراتت شدم..برگردکه دلتنگ مهربوني هات شدم..برگردکه دلم هواتوکرده..هواي باتوبودن..هواي عاشقي...ازوقتي رفتي دلم مدام سراغت روميگيره..چشام مثل ابربهاري ميباره..لبام اسم توروزمزمه ميکنه..تورفتي.. امادلي روکه تاابدواسه توميتپه روجاگذاشتي.. اين دلم،وجودم،فکرم،همش ازتوميگن..کاش چشماموازدست داده بودم وهيچوقت رفتنت رونميديدم..کاش غروري نبودتادنبالت ميدويدم ونميزاشتم هيچوقت دستاي گرمت ازمن دوربشه.. اين خونه همه جاش بوي عطرتوروميده..همه جاش تورويادم مياره.. به يادت همه جاي خونه روگل رزسفيدگذاشتم..گل عشقمون رو..هرروزيه شاخه گل رزبرميدارم وچشم انتظارت کنارپنجره ميشينم..دل بيقرارتم...بدجوري بيقرارتم..لحظه هاي نبودنت برام درده..شباروبه خيال اينکه برميگردي به صبح ميرسونم..هرروزدلتنگ ترازروزقبل ميشم..کاش ميدونستي دليل سکوتم چي بود!کاش حرفاموازنگاهم ميخوندي نه ازسکوتم..ازهمون لحظه ي رفتنت،ارزوهام،دلخوشي هام..همشونوباخودت بردي..دربه درترازقبل باروياهايت ماندم..برگردهمدم تنهايي هام..برگردکه بدون تواين دنياروزاوشب هاش خاکستري وسياهه..همه چي بي رنگ وتکراريه..برگردکه بدون تومثل ماهي که به ساحل افتاده نفس کشیدن سخته...تومثل نفس میمونی...برگردکه هوای نداشتنت پره درده...اگه میدونستی بعدرفتنت حال وروزم چجوریه هیچوقت نمیرفتی...تورفتی واون نگاه عاشقتوواسه همیشه ازم دزدیدی...پاییزکه میشه هرروزمیرم رونیمکت خاطره هامون میشینم وغرق خیالت میشم...انگاری توروکنارخودم میبینم...باهات حرف میزنم.. میگم..میخندم...توخیالم دستای گرمت رو میگیرم وروی برگ های پاییزی راه میرم...یادته که عاشق صدای خشخش برگ هابودی...گل رزسفیدم برگرد...برگردکه ازدوریت دارم دیوونه میشم...

                                                      پاییزشدوفصل عاشقانه امد

                                              افسوس که یارم رفت ودیگرنیامد


[+] نوشته شده توسط asma در 12:5 | |







                                                                   

                                                                               دلتنگ...

 

امروز یکی ازروزاییه که دلم برات تنگ شده...یکی ازاون روزایی که بازتموم بدی هات روفراموش کردم وبودنت رومیخوام ...امروز دوباره بوی خاطراتت فضای اتاقم روپرکرده...دوباره یادیه عشق کهنه وقدیمی قلبم روبه لرزه دراورده...امروزدوباره هوا،هوای خواستن توشده...چقدرعجیبه این عشق...هرچقدرم که فراموشش کرده باشی دوباره توروسرجای اولت برمیگردونه...امروزدوباره به یادعشق گذشته ام ساعاتی راباخودم خلوت کرده ام...دوباره حرف هایش رامرورمیکنم...دوباره برای غم هایش گریه میکنم وبرای خنده هایش میخندم...درخلوت خودبه یادلیلی ومجنونی می افتم که چه زود عشقشان تبدیل به افسانه شد...بازمینویسم به یاد ان روزهایی که عشق ها عشق بودوتالحظه ی مرگ حرفی ازجدایی نبود...مینویسم به یادمجنون هایی که عاشقانه درفراق یارشان سوختند... مینویسم به یادمجنون هایی که عاشق بودندامابه عشقشان نرسیدند...امروزدلتنگ ترازهمه ی روزهای دلتنگیم دلتنگ شده ام...انقدر دلتنگ که ازبغض خاموش شده ام...کاش میشدفریادزد وبرجدایی هاغلبه کرد...کاش میشدفریاد تا عمق دلتنگی ام را ان یاربفهمد...کاش میشدفریاد زد وازاتش عشق خاموش نشده ام بگویم...کاش میشد فریادزدکه دلتنگی درد دارد... مینویسم به یادتمام دلتنگ ها..به یادتمام کسانی که دلتنگ عشقشان شده اند...مینویسم به یادتمام کسانی که درد دلتنگی راچشیده اند... امان از روزیکه دلت تنگ باشد امادلیل دلتنگی هایت نباشد...امان ازروزیکه عشقی دروجودت باشداماتوان بیانش نباشد...پس مینویسم به یادتمام عاشقان خاموش..به یادتمام کسانی که بیصدادرتب عشقشان سوختند...کاش میشدباورکرد که هیچ جدایی سخت ترازجدایی ازعشق نیست...پس مینویسم به یادتمام عاشقانی که عاشقانه ازعشقشان جداشده اند...مینویسم به یادتمام عاشقانی که مهرفراموشی برقلب هایشان حک شد...مینویسم به یادتمام عاشقانی که هنوزقلبشان درگیرعشق ازدست رفته شان است...مینویسم به یادتمام عاشقانی که باخیال عشقشان زندگی میکنندامادرآغوش دیگری...مینویسم به یادتمام کسانی که ساده دل بستند وساده زندگی راباختند...امروزعمق دلتنگی وتنهاییم به قدری است که بایادتک تک خاطراتت تیری به قلبم میخورد...پس مینویسم به یادتمام عاشقان زخم خورده...به یادتمام دلشکسته ها...به یادتمام ارزوهای محال وبربادرفته......


[+] نوشته شده توسط asma در 16:37 | |







 

 

کاش میشدسرنوشت ازسرنوشت....  

دنیای بدون توبرایم زندانی تنگ وتاریک است،دنیای بدون توبرایم خیلی سخت است...خیلی سخت است باحس دلتنگی عمری  رابیتوبگذرانم...خیلی سخت است من باشم وتودرکنارم نباشی..خیلی سخت است است ثانیه به ثانیه یادخاطره هایت..یادلبخندهایت..یادتمام حرفهایت راباحسرت مرورکنم...باآهی سوزناک ودردآور یادت ازخاطرم میگذرد...تونیستی امابامنی..به خیالت رفتی ودیگردرخیالم نیستی،امابیشترازقبل درخیالم هستی و میگذری...منکه جزدستانت واغوش گرم ومهربانت چیزی نمیخواستم..خواسته من کوچکترین خواسته این دنیابود...اماچه شد؟چرااینگونه شد؟چراتورفتی ونبودنت رابرای همیشه برایم حسرت و ارزو کردی؟اگررفتن برای توشیرین بود،برای من تلخ بود...برای من نبودنت تلخ بوده وهست..سخت است  بیتوبودن..سخت است بیتوروزی رااغازکردن وبه چشمان غریبه ای نگاه کردن ولبخند اجباری زدن...کاش میدانستی زندگی هرروزتورابرایم تکرارمیکندوازتوبرایم میگوید...زجراورست که عشقت درقلبم مانده اماتوخودت نیستی...نمیدانم چرابازی های سرنوشت فقط برای من است وهیچوقت قصدتمام شدن ندارد...نمیدانم!شایدسهم من ازاین عشق فقط همین دوری ودردکشیدن هاست...اماباهردردی که میکشم یادتودرمانش میشود...یادتو درمان تنهایی ها،غم هاوتمام دردهایم میشود...بادلی خسته وزخم خورده هنوزهم باهرنفس توراآرزو میکنم...هنوزهم دلم گذشته وروزهای باتوبودن رامیخواهد...کاش میشددوباره روزای خوش باتوبودن واسم تکراربشه..کاش میشددوباره صدای شادی وخنده هامون همه جاروپرمیکرد...کاش میشدتودفترسرنوشتمون بجای واژه ی تلخ جدایی باهم بودن رومینوشتیم...کاش سرنوشت ماروبه کنارهم بودن محکوم میکرد نه جدایی...دلم برات تنگ شده....دلم تنگ شده برای همه ی اون روزهای خوبی که میتونستیم باهم داشته باشیم امانشد...جای تموم عشق وخوبی هارو یه احساس بی رنگ ویه صدایی سردگرفت...جای تموم دل نگرونی هاوگریه هارویه لبخندتلخ گرفت...جای عشقمون روغم گرفت...غرورگرفت...کاش میدونستی هنوز عشقت مثل قبل توی قلبم جامونده...کاش میدونستی برای اینکه فراموشت کنم بایدقلبم روباخودت میبردی نه اینکه خودت بری ودستای گرمت رو بزاری تودستای یه غریبه ودست سردمن روبه فاصله هابسپری..کاش میدونستی که باتک تک خاطراتت اشک میریزم و به نفس کشیدن واین زندگی ادامه میدم...اگه میشدسرنوشت روازسربنویسم نمیزاشتم هیچوقت دستای یه غریبه تودستای توباشه...نمیزاشتم هیچوقت دستایی روکه روزی ماله من بوده روبزاری تودستاش...میدونم اگرسرنوشت ازسرمینوشت بازم برام ازغم مینوشت...بازم برام تنهایی روسرمشق هرشبم مینوشت...کاش میشدسرنوشت ازسر نوشت... کنارلحظه های من،بودنتو پررنگ مینوشت.....

 

 

 


[+] نوشته شده توسط asma در 9:40 | |







 

 نمیتونم فراموشت کنم

خیلی ساده عشقتوتودلم خاموشش کنم..

نمیتونم بگذرم ازنگاهت...بگذرم ازخنده ی رولبانت...

نمیتونم دیگه طاقت ندارم...وقتی توروندارم هرجایی کم میارم...

وقتی تونیستی پیشم،دلم خیلی میگیره....

میشینم کنج اتاقو،بازم بغض که راه گلومومیگیره....

بازم همدم تنهایی هام،اشک توی چشامه..

عشق ودردجدایی،علت گریه هامه....

بازم شب وستاره،تورویادم میاره...

عشق گذشتمونو،جلوچشام میاره....

بازم خاطره های کهنه،قلبموبه تپش درمیاره...

یادچشمای نازت غم رودلم میزاره...

بازم شباعکستو،توبغلم میگیرم...

اونقدنگات میکنم تا..یکمی اروم بگیرم...

بازم فکرنداشتنت جونمواتیش میزنه...

هدیه هایی که بهم دادی همیشه تواغوشه منه...

بازم روزا و شب هام شده پرازدلتنگی....

همش میگم یه روزمیادودوباره برمیگردی...

یه روزمیادکه منوتوباهمدیگه مامیشیم...

همسفرجاده عشق وبیخیال غمهامیشیم....


[+] نوشته شده توسط asma در 23:54 | |