نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





تنهايي

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط asma در 12:47 | |







                                            

                                                      چه زودهمه چي ديرشد....

ازكجاي دلتنگي هاوتنهايي هايم بنويسم.؟ازكدام دردوازكدام غصه؟چه بگويم ازاين دله شكسته؟چه بگويم ازقصه ي تلخ گذشته.... چه بگويم ازسرنوشت كه هرچي غم وغصه هست روپيشوني من نوشت...يادان روزهابخير..يادان روزهايي كه ازته دل ميخنديدم بخير..ياد روزهاي باتوبودن بخير...يادتمام خاطرات گذشته بخير...


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط asma در 15:10 | |







                                                                  افسوس....

ميدوني اون حسي كه اولين بارباديدنت سراغم اومدديگه هيچوقت حتي بعدازرفتنت واسم تكرارنشد؟ديگه حس عاشقي تووجودم مرده..ديگه ازبودن هيچكس ذوق نميكنم..ازرفتن كسي هم ناراحت نميشم..مثل يه مرده ي متحركم..يادته چه شورواشتياقي داشتيم؟ چقدازارزوهاي بچگانم ميگفتم وتوباتموم وجودگوش ميدادي ومنونوازش ميكردي..؟

 


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط asma در 14:47 | |







                                                           

 

                                                                       

                                                       شب ارزوها      

   شب ارزوهاشدورفتم يه گوشه ي حياط نشستم وبه اسمون خيره شدم...تنهانبودم..بازم من بودمو وستاره هاوخيال باتوبودن... نميدوني چه دنيايي داره اين خيالت..بادلي پرازغم وحسرت زده توگذشته هادنبالت ميگشتم..چه عشقي بودعشق منوتو..چقدواسه هم بيقراري ميكرديم...


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط asma در 23:13 | |







 عکس بارش شدید باران heavy rain

                                                                                باور

هواباروني شدوبازهواي باتوبودن به سرم زد..بازم بوي خوشش بيقرارم كرد..يادته روزاي باروني دستامونوبهم ميداديم وشعرميخونديم وزير بارون ميچرخيديم؟اونقدرميچرخيديم كه من سرم گيج ميرفت وتواروم منوبغل ميكردي..نميدوني چه لذتي داشت وقتي عطرتنت بابارون يكي ميشد..


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط asma در 19:39 | |







 

                                                          هوای برفی

چترم رابرداشته ام وتنهاوبی هدف درکوچه های خاطراتمان قدم میزنم.. هوای برفی ویادان روزعاشقانه مرابه مرزجنون می رساند.. هوایی راکه امروزنفس میکشم هوای خاطراتت است که به تک تک سلول های بدنم تزریق میشود..عشقه من کجایی.. کجایی تااین باردستانت رامحکمتربگیرم وبرایت ازروزهای بیتوبودن بگویم؟کجایی تامن سرروی شانه هایت بگذارم وبابت تمام روزهای دلتنگیم گریه کنم؟کجایی تااین بار غرورم رابشکنم وخیره درچشمانت بگویم:دوستت دارم..عشقه من..فقط یکباردیگربیا..فقط یکباردیگربیاتابرایت ازجمله ای بگویم که سالهاست همانندبغض بزرگی گلویم رامی فشارد.. بیاتابرایت ازشب های دلتنگی وشب هایی که باچشمان خیس به خواب ميرفتم بگویم..کاش بودی.. کاش بودی ودست های یخ زده ی مرادر دستانت می فشاردی وبرایم ازرویاهای عاشقانه ات میگفتی..کاش بودی وهمدم دردهایم بودی..کاش بودی تابرایت ازروزهای سخت انتظاربگویم..خسته وتنهابه ناکجامیروم..ازدست خودم دلگیرم..دلگیرم که خاطراتت کنارمن جامانده است..دلم میخواهد آنقدربروم تاازاین دیار،ازخاطراتت،ازهمه چیزوهمه کس دورباشم..میخواهم ازاین احساس لعنتیم دورباشم.. میخواهم بروم تاشایدنبودنت راباورکنم..تاباورکنم که دیگرتوراکنارلحظه هایم ندارم..دلم میخواهدبه جایی بروم که فقط من باشم وتنهایی ام..دیگرخیالت رانمیخواهم..خیال چشم ها وخنده هایت رانمیخواهم..فقط میخواهم خودم باشم وبس..میخواهم درتنهایی خودم  شعربگویم ورویابسازم..اماچه کنم که شعرهایم ازتومیگویندورویاهایم با توساخته میشود..هرراهی راکه برای فراموشیت طی میکنم به بن بست میرسم..هرراهی که میروم بازبه تووخیالت میرسم..من همان عاشق ودلباخته ای هستم که هنوزمنتظرت مانده ام..هنوزدلخوشم تاشایدبرگردی.. من همان عاشق ودلباخته ای هستم که هنوززمزمه های عاشقانه ات درگوشم نجوامیکند..من همانی هستم که سال هاست نه تنها ازیادت.. بلکه از یادهارفته ام..من همان تنهاترین لیلایی هستم که ازدرد عشقت سال هاست به خودمیپیچم..خسته ام..خسته ازاین عشق..خسته ازقسمت..خسته ازسرنوشت..نمیدانی چه سخت است که هرشب خودت رادراغوش بگیری وبرای تنهایی خودگریه کنی..چقدسخت است برای کسی گریه کنی که دلیل تمام بی کسی هایت بوده..به دلم سپرده بودم که عاشق هیچکس نشود..امانمیدانم چه شد..نمیدانم چه شدکه دوباره این ساده دل عاشق شد..ازروزیکه تورفتی دورقلبم راحصاری اهنی وخاردارکشیده ام که دیگرهیچکس نتواندواردقلبم شود..توبیمعرفت بودی ورفتی..امامن..من هنوزدلتنگت میشوم.. من هنوزتورامیخواهم وعاشقت هستم..من هنوزدلتنگ شنیدن صدایت هستم...

 


[+] نوشته شده توسط asma در 16:21 | |







                                                               

                                                               خداحافظ 1 

 

 

چه راحت گفتی خداحافظ وصدای شکستن قلبمونشنیدی... چقدرگذشتن از من واست اسون بود...نمیدونی چه دردی داشت... دلم میخواست مانعت میشدم ونمیزاشتم هیچوقت ازمن جدابشی...توچشام هزارخواهش والتماس بود...اماتوندیدی...شایدم دیدی اماندیده گرفتی...نمیدونم توتموم این سال ها من واست چی بودم؟؟یه ساده دل که همه ی حرفاتوباورکرده بود،یایه دیوونه که عشقت چشاشوکورکرده بودونمیزاشت حقیقتوببینه؟؟شایدم تقصیرمنه...تقصیرمنه که بیخودی عاشقت شده بودم ونمیخواستم خودحقیقیتوبشناسم...نمیخواستم باور کنم که دوست داشتنم اشتباهه...هیچی اذیتم نمیکنه بجزاین دلم..بجزاین دلم که اینهمه ساده س..اخه هنوزباورنکرده که تورفتی ومنوواسه همیشه اسیرخاطره هاکردی...نمیدونم چرااینقدادمابهم دروغ میگن!توکه میگفتی هیچوقت طاقت ناراحتیامونداری پس چرایه عمرناراحتی نصیبم کردی؟؟نمیدونم بایدچیکارمیکردم که ازم دل نمی بریدی...شایداین روزامدشده که جواب مهربونی روبایدبانامردی داد!منکه توتموم سختی هاکنارت موندم وواسه دردات دردکشیدم،واسه غصه هات غصه خوردم،واسه گریه هات گریه کردم،جوابم رفتنت نبود...ایناروتحمل کردم تاتوبمونی اماتوهیچوقت نفهمیدی...بایه بهونه ی خیلی خنده دارازم گذشتی ویه عمرپشیمونی رو،رودلم گذاشتی...یه چیزمیگم نگی این چقددیوونست...باوجوداینکه رفتی وتنهام گذاشتی هنوزم دوستت دارم...هنوزم اگه برگردی وبیای سراغم دیگه ازخداهیچی نمیخوام...چه خیال باطلی!همونقدکه رفتنت واسم محال بودبرگشتنتم واسم محاله...میدونی این روزادلم ازچی میگیره؟؟وقتی دونفرعاشقوکنارهم میبینم اتیش میگیرم...اتیش میگیرم که همه ی عاشقاکنارهمن اماعشق من کناریکی دیگه س...دلم ازتنهایی میگیره...ازاینکه هیچکس دردمونمیدونه...تنهادلخوشیم شده یه قلم بایه دفترپرازخاطراتت...بعضی جاهاشم خط خطیه!اخه وقتی روزاخریادم میادکه چیابهم گفتی دیگه نمیتونم ازتوبنویسم...میترسم یوقت حرفی بگم که ناراحت بشی ازم،واسه همین همه جاروخط خطی میکنم...دیگه بریدم ازهمه چی...ببین بازم کم اوردم نمیدونم چی ازتوبنویسم...بی وفای من خداحافظ........

 


[+] نوشته شده توسط asma در 14:18 | |







                                                                     

                              بي وفا

گاهی اونقدردلتنگ خاطرات باتوبودن میشم که گویی سال هاست ازکنارمن رفته ای...عشقت انقدربرایم شیرین بودکه هنوزباورنکرده ام رفتن وندیدنت را...یادلحظه لحظه ی نگاهت وکلمه به کلمه ی کلامت آرامش شب وروزم شده..انگشترنگینی که پیوندی بین قلب هایمان بودهنوزدردستانم نگه داشته ام وهنوزپایبندقولیکه به یکدیگرداده ایم مانده ام...یادت که نرفته چه قولی؟قول داده بودیم تااخرش تاپای مرگ به پای هم بمونیم..گفته بودی بامعرفت ترینی،حتی اگه من برم توپای من میمونی..چیشدکه تورفتی ونموندی روهنوزم که هنوزه نمیدونم...نازگله من...ببین چه برقی میزنه عکست..نترسیا...بارون نیست که میاد...اشک چشمای منه که سنگ قبرت روشسته..........


[+] نوشته شده توسط asma در 18:15 | |







         

               

                                                                               دریا

روی صخره های کناردریانشسته ام وبازهم خیالم به سوی توپرمیکشد...بازهم تنهایی خودم رادرآغوش کشیده ام وبه یاداخرین روزهای باتوبودن می افتم..به یادروزهای عاشقانه ای که توبازیگرش بودی..قلب من باتموم عشق واحساسی که داشتم برایت میتپید..من برای یک لحظه کنارتوبودن ثانیه شماری میکردم غافل ازاینکه ثانیه شماری توبرای دوری ازمن بود...آه ازروزگار..آه ازروزگاری که این روزهابه هیچکس وفانمی کند...من آنقدرعاشق ودلباخته ی توشده بودم که نمیتوانستم توراآنطورکه هستی ببینم...نمیتوانستم باورکنم که اگردستان تودردستان من است تپش های قلبت برای دیگری است..خسته وتنهابه امواج دریاخیره شده ام وگل هایی راکه برایم هدیه آورده بودی باهرقطره اشکم پرپرمیکنم وبه دریامی اندازم...جدایی ازخاطراتت هم دردداردچه رسدبه جدایی ازخودت...وقت رفتنت زندگی کردن راهم ازمن گرفتی..چقدربی انصاف بودی..چقدربی انصاف بودی که عشق مرازیرپایت له کردی ورفتی سراغ دیگری..مراببین..ببین که چقدردلشکسته شده ام ازنبودنت..چقدرشکسته شده ام ازرفتنت...جای توهنوزدرکنارم خالیست..هنوزکسی نتوانسته جای خالی تورابرایم پرکند..من امروزکنارصخره های دریا،همان جایی نشسته ام که اولین واخرین روزدیدارمان راباهم انجاسپری کردیم.. منتظرنشسته ام..بدون هیچ عشق واحساسی..فقط نشسته ام وخاطراتت رایکی یکی مرورمیکنم ویادگاری هایت رابه دریامیسپارم.. وبرای تنهایی خودگریه میکنم...لحظه های غروب کناردریادلگیراست ولحظه های نبودنت دلگیرتر...کاش بودی ومیدیدی که چقدرهوای خاطراتت اینجاآزاردهنده ونفس گیراست...این روزهاکلافه ام...ازسوالات بی جوابی که درذهنم میچرخدکلافه ام..کلافه ام ازاینکه هیچکس مرانمیفهمد..دلم میخواهدچشم هایم راببندم وحتی برای ثانیه ای ازخیالات ذهنم رهاباشم..رهاباشم ازهمه ی عشق هاودورنگی ها..رهاباشم ازهمه ی غم هاودردها...

 


[+] نوشته شده توسط asma در 14:15 | |







                                                             

 

                                                    خداحافظ2

باتموم عشقی که بهت دارم امشب بهت میگم خداحافظ...امشب میگم خداحافظ و واسه همیشه دورباتوبودن یه خط قرمزمیکشم.. امشب توروازکنارخودم روندم اماتاابدتوی دلم میمونی..کاش میدونستی چقدعاشقت بودم..چقدازتوجداشدن و جداموندن واسم سخته.. من امشب دل هردومون روشکستم تابیشترازاین دلشکسته نشیم..وقتی ازهم جدامیشدیم خیلی سعی کردم گریه نکنم! اماهمینکه ازم دورشدی بغضم شکست..اونقدگریه کردم که دیگه اشک چشمام خشک شده بودوفقط ناله ی دوری سرمیدادم.. باهرقدمی که برمیداشتی ودورترمیشدی دردقلبم بیشترمیشدوبیشترازقبل بودنت رومیخواستم..دلم تورومیخواست حتی باوجودبدی هات..نمیخواستم هیشکی به دادم برسه تاخودم به دردخودم بمیرم...من بارفتن تومرده بودم..زندگی بدون عشق واسم جهنم بود.. جهنمی که توی این دنیابودوبایدتااخرعمرازنبودنت میسوختم...شایداگه یبار،فقط یباردیگه توبودنمومیخواستی آخراین قصه اینهمه تلخ نمیشد..نمیدونم..شایدتوآخرقصه رواینجوری بیشتردرست داشتی..دیگه بین منوتو..بین دلامون..ارزوهامون..خیلی فاصله س..خیلی.. کاش میدونستی وقتی که دیربه قرارمون می رسیدی چقدنگرانت میشدم...اگه نگرانی ودلشوره وعشق روازحرفاونگام میخوندی هیچوقت اینهمه سردنمیشدی...هیچوقت حرف ازجدایی نمیزدی..نمیدونی چی کشیدم روزجدایی..چقددردداشت که یادت روازسینه بیرون کنم..چقددردداشت که هرکسی واسه دردام یه مرحم می اوردامانمیدونستن مرحم زخم دلم فقط تویی وبس..جرم من عاشقی بود..اگه میدونستم تاوان عشق اینهمه سخته هیچوقت عاشقت نمیشدم..عشق توفقط برام عذاب بود..همه چی روتحمل میکردم به این امیدکه یه روزی این رنج تموم میشه وخوشی به روم لبخندمیزنه..امانشد...نشدکه باتوهمه چی قشنگ بشه..نشدکه باتوعشق روتقسیم کنم...کاش میدونستی که من چقددوستت دارم......


[+] نوشته شده توسط asma در 9:21 | |







                                                             

 

                                                  برگرد.....

 

برگرد... برگردکه دلتنگ خاطراتت شدم..برگردکه دلتنگ مهربوني هات شدم..برگردکه دلم هواتوکرده..هواي باتوبودن..هواي عاشقي...ازوقتي رفتي دلم مدام سراغت روميگيره..چشام مثل ابربهاري ميباره..لبام اسم توروزمزمه ميکنه..تورفتي.. امادلي روکه تاابدواسه توميتپه روجاگذاشتي.. اين دلم،وجودم،فکرم،همش ازتوميگن..کاش چشماموازدست داده بودم وهيچوقت رفتنت رونميديدم..کاش غروري نبودتادنبالت ميدويدم ونميزاشتم هيچوقت دستاي گرمت ازمن دوربشه.. اين خونه همه جاش بوي عطرتوروميده..همه جاش تورويادم مياره.. به يادت همه جاي خونه روگل رزسفيدگذاشتم..گل عشقمون رو..هرروزيه شاخه گل رزبرميدارم وچشم انتظارت کنارپنجره ميشينم..دل بيقرارتم...بدجوري بيقرارتم..لحظه هاي نبودنت برام درده..شباروبه خيال اينکه برميگردي به صبح ميرسونم..هرروزدلتنگ ترازروزقبل ميشم..کاش ميدونستي دليل سکوتم چي بود!کاش حرفاموازنگاهم ميخوندي نه ازسکوتم..ازهمون لحظه ي رفتنت،ارزوهام،دلخوشي هام..همشونوباخودت بردي..دربه درترازقبل باروياهايت ماندم..برگردهمدم تنهايي هام..برگردکه بدون تواين دنياروزاوشب هاش خاکستري وسياهه..همه چي بي رنگ وتکراريه..برگردکه بدون تومثل ماهي که به ساحل افتاده نفس کشیدن سخته...تومثل نفس میمونی...برگردکه هوای نداشتنت پره درده...اگه میدونستی بعدرفتنت حال وروزم چجوریه هیچوقت نمیرفتی...تورفتی واون نگاه عاشقتوواسه همیشه ازم دزدیدی...پاییزکه میشه هرروزمیرم رونیمکت خاطره هامون میشینم وغرق خیالت میشم...انگاری توروکنارخودم میبینم...باهات حرف میزنم.. میگم..میخندم...توخیالم دستای گرمت رو میگیرم وروی برگ های پاییزی راه میرم...یادته که عاشق صدای خشخش برگ هابودی...گل رزسفیدم برگرد...برگردکه ازدوریت دارم دیوونه میشم...

                                                      پاییزشدوفصل عاشقانه امد

                                              افسوس که یارم رفت ودیگرنیامد


[+] نوشته شده توسط asma در 12:5 | |







                                                                   

                                                                               دلتنگ...

 

امروز یکی ازروزاییه که دلم برات تنگ شده...یکی ازاون روزایی که بازتموم بدی هات روفراموش کردم وبودنت رومیخوام ...امروز دوباره بوی خاطراتت فضای اتاقم روپرکرده...دوباره یادیه عشق کهنه وقدیمی قلبم روبه لرزه دراورده...امروزدوباره هوا،هوای خواستن توشده...چقدرعجیبه این عشق...هرچقدرم که فراموشش کرده باشی دوباره توروسرجای اولت برمیگردونه...امروزدوباره به یادعشق گذشته ام ساعاتی راباخودم خلوت کرده ام...دوباره حرف هایش رامرورمیکنم...دوباره برای غم هایش گریه میکنم وبرای خنده هایش میخندم...درخلوت خودبه یادلیلی ومجنونی می افتم که چه زود عشقشان تبدیل به افسانه شد...بازمینویسم به یاد ان روزهایی که عشق ها عشق بودوتالحظه ی مرگ حرفی ازجدایی نبود...مینویسم به یادمجنون هایی که عاشقانه درفراق یارشان سوختند... مینویسم به یادمجنون هایی که عاشق بودندامابه عشقشان نرسیدند...امروزدلتنگ ترازهمه ی روزهای دلتنگیم دلتنگ شده ام...انقدر دلتنگ که ازبغض خاموش شده ام...کاش میشدفریادزد وبرجدایی هاغلبه کرد...کاش میشدفریاد تا عمق دلتنگی ام را ان یاربفهمد...کاش میشدفریاد زد وازاتش عشق خاموش نشده ام بگویم...کاش میشد فریادزدکه دلتنگی درد دارد... مینویسم به یادتمام دلتنگ ها..به یادتمام کسانی که دلتنگ عشقشان شده اند...مینویسم به یادتمام کسانی که درد دلتنگی راچشیده اند... امان از روزیکه دلت تنگ باشد امادلیل دلتنگی هایت نباشد...امان ازروزیکه عشقی دروجودت باشداماتوان بیانش نباشد...پس مینویسم به یادتمام عاشقان خاموش..به یادتمام کسانی که بیصدادرتب عشقشان سوختند...کاش میشدباورکرد که هیچ جدایی سخت ترازجدایی ازعشق نیست...پس مینویسم به یادتمام عاشقانی که عاشقانه ازعشقشان جداشده اند...مینویسم به یادتمام عاشقانی که مهرفراموشی برقلب هایشان حک شد...مینویسم به یادتمام عاشقانی که هنوزقلبشان درگیرعشق ازدست رفته شان است...مینویسم به یادتمام عاشقانی که باخیال عشقشان زندگی میکنندامادرآغوش دیگری...مینویسم به یادتمام کسانی که ساده دل بستند وساده زندگی راباختند...امروزعمق دلتنگی وتنهاییم به قدری است که بایادتک تک خاطراتت تیری به قلبم میخورد...پس مینویسم به یادتمام عاشقان زخم خورده...به یادتمام دلشکسته ها...به یادتمام ارزوهای محال وبربادرفته......


[+] نوشته شده توسط asma در 16:37 | |







 

 

کاش میشدسرنوشت ازسرنوشت....  

دنیای بدون توبرایم زندانی تنگ وتاریک است،دنیای بدون توبرایم خیلی سخت است...خیلی سخت است باحس دلتنگی عمری  رابیتوبگذرانم...خیلی سخت است من باشم وتودرکنارم نباشی..خیلی سخت است است ثانیه به ثانیه یادخاطره هایت..یادلبخندهایت..یادتمام حرفهایت راباحسرت مرورکنم...باآهی سوزناک ودردآور یادت ازخاطرم میگذرد...تونیستی امابامنی..به خیالت رفتی ودیگردرخیالم نیستی،امابیشترازقبل درخیالم هستی و میگذری...منکه جزدستانت واغوش گرم ومهربانت چیزی نمیخواستم..خواسته من کوچکترین خواسته این دنیابود...اماچه شد؟چرااینگونه شد؟چراتورفتی ونبودنت رابرای همیشه برایم حسرت و ارزو کردی؟اگررفتن برای توشیرین بود،برای من تلخ بود...برای من نبودنت تلخ بوده وهست..سخت است  بیتوبودن..سخت است بیتوروزی رااغازکردن وبه چشمان غریبه ای نگاه کردن ولبخند اجباری زدن...کاش میدانستی زندگی هرروزتورابرایم تکرارمیکندوازتوبرایم میگوید...زجراورست که عشقت درقلبم مانده اماتوخودت نیستی...نمیدانم چرابازی های سرنوشت فقط برای من است وهیچوقت قصدتمام شدن ندارد...نمیدانم!شایدسهم من ازاین عشق فقط همین دوری ودردکشیدن هاست...اماباهردردی که میکشم یادتودرمانش میشود...یادتو درمان تنهایی ها،غم هاوتمام دردهایم میشود...بادلی خسته وزخم خورده هنوزهم باهرنفس توراآرزو میکنم...هنوزهم دلم گذشته وروزهای باتوبودن رامیخواهد...کاش میشددوباره روزای خوش باتوبودن واسم تکراربشه..کاش میشددوباره صدای شادی وخنده هامون همه جاروپرمیکرد...کاش میشدتودفترسرنوشتمون بجای واژه ی تلخ جدایی باهم بودن رومینوشتیم...کاش سرنوشت ماروبه کنارهم بودن محکوم میکرد نه جدایی...دلم برات تنگ شده....دلم تنگ شده برای همه ی اون روزهای خوبی که میتونستیم باهم داشته باشیم امانشد...جای تموم عشق وخوبی هارو یه احساس بی رنگ ویه صدایی سردگرفت...جای تموم دل نگرونی هاوگریه هارویه لبخندتلخ گرفت...جای عشقمون روغم گرفت...غرورگرفت...کاش میدونستی هنوز عشقت مثل قبل توی قلبم جامونده...کاش میدونستی برای اینکه فراموشت کنم بایدقلبم روباخودت میبردی نه اینکه خودت بری ودستای گرمت رو بزاری تودستای یه غریبه ودست سردمن روبه فاصله هابسپری..کاش میدونستی که باتک تک خاطراتت اشک میریزم و به نفس کشیدن واین زندگی ادامه میدم...اگه میشدسرنوشت روازسربنویسم نمیزاشتم هیچوقت دستای یه غریبه تودستای توباشه...نمیزاشتم هیچوقت دستایی روکه روزی ماله من بوده روبزاری تودستاش...میدونم اگرسرنوشت ازسرمینوشت بازم برام ازغم مینوشت...بازم برام تنهایی روسرمشق هرشبم مینوشت...کاش میشدسرنوشت ازسر نوشت... کنارلحظه های من،بودنتو پررنگ مینوشت.....

 

 

 


[+] نوشته شده توسط asma در 9:40 | |







 

 نمیتونم فراموشت کنم

خیلی ساده عشقتوتودلم خاموشش کنم..

نمیتونم بگذرم ازنگاهت...بگذرم ازخنده ی رولبانت...

نمیتونم دیگه طاقت ندارم...وقتی توروندارم هرجایی کم میارم...

وقتی تونیستی پیشم،دلم خیلی میگیره....

میشینم کنج اتاقو،بازم بغض که راه گلومومیگیره....

بازم همدم تنهایی هام،اشک توی چشامه..

عشق ودردجدایی،علت گریه هامه....

بازم شب وستاره،تورویادم میاره...

عشق گذشتمونو،جلوچشام میاره....

بازم خاطره های کهنه،قلبموبه تپش درمیاره...

یادچشمای نازت غم رودلم میزاره...

بازم شباعکستو،توبغلم میگیرم...

اونقدنگات میکنم تا..یکمی اروم بگیرم...

بازم فکرنداشتنت جونمواتیش میزنه...

هدیه هایی که بهم دادی همیشه تواغوشه منه...

بازم روزا و شب هام شده پرازدلتنگی....

همش میگم یه روزمیادودوباره برمیگردی...

یه روزمیادکه منوتوباهمدیگه مامیشیم...

همسفرجاده عشق وبیخیال غمهامیشیم....


[+] نوشته شده توسط asma در 23:54 | |



صفحه قبل 1 2 صفحه بعد